زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
مغـتـنـم ديـدنـد صـبـر رو به پايـان مرا آتـش آوردنـد نـمـرودان گـلـسـتـان مرا آرزوهای مرا در پـشت دَر آتـش زدند كاش میبستند جای دست، چشمان مرا دست من بسته ولی دست مغيره باز بود زد تو را تا که بگـيرد زودتر جان مرا حرف ناموسش كه شد ايوب صبرش سر رسيد با تو سنجـيـدند بين كـوچـه ايـمـان مرا در نهانِ چشم من اشك است مهمان سالها ظلم بيرون میكشد از خانه مهمان مرا |